ده فرمان جنبش صهیونیسم (3)

در دو قسمت قبل دیدیم که مقدار زیادی از مسیر ایجاد وطن ملی یهود در فلسطین توسط هرتزل و دوستانش طی شد. اینک آنان می بایست برای دستیابی به اهداف خود سومین فرمان را به مرحله اجرا در می آوردند یعنی کسب حمایتهای بین المللی از طرح تشکیل دولت یهود.
هرتزل نگرانی یهودیان از نداشتن مأوا و مسکن را به مسئله ای سیاسی و سپس این مسئله سیاسی را به موضوعی بین المللی بدل ساخته و جنبش صهیونیسم همان پلی بود که این نقل و انتقال بر روی آن انجام پذیرفت و این امر تنها از شخصیت و طبیعت هرتزل به عنوان فردی دسیسه چین برمی آمد.
او فردی توطئه گر، خبیث و پست بود که می دانست کجا بخوابد تا آب زیرش نرود. و چگونه با کمترین هزینه، اهدافش را متناسب با شرایط آنهم با بهترین نتیجه تحقق بخشد.
بنابراین هرکس هرتزل را فردی مبادی آداب، نظری پرداز، متفکر سیاسی و یک مصلح اجتماعی بداند سخت در اشتباه است. البته او فردی تحصیلکرده بود ولی در اصل روباهی مکار بود که در کمین شکارش، حساب و کتاب می کرد و بعد از پیش بینی تمام احتمالات، شکار را از هم می درید.
او وقتی در برابر سلطان عثمانی کاری از پیش نبرد، دست به دامن قدرتهایی شد که بر سر میراث این امپراطوری با یکدیگر در ستیز بودند و سهم بیشتری از این میراث را برای خود می خواستند. به همین خاطر هرگز ارتباط وی با قدرتهای بزرگ آن زمان اروپا یعنی انگلستان، فرانسه، ایتالیا، آلمان، اتریش و روسیه متوقف نگردید.
هرتزل، تلاش کرد کالایش را در تمامی پایتخت های بزرگ اروپا در معرض نمایش گذارده و آن را به هر کس که مبلغ بالاتری پیشنهاد کند، بفروشد. این کالا، آرزوی صهیونیست ها برای ایجاد یک وطن یا دولت ملی یهودی در فلسطین بود و بهای آن اطاعت محض فروشنده از خریدار، آن هم بدون دخالت سایر کشورها به شمار می رفت.
آری، کالا و بهای آن یکی بود اما مشتری بسیار. چرا که هرتزل تمام قدرتهای بزرگ را خریدار می پنداشت.
او با تمام آنها، به شکل مخفی یا علنی، از طریق گفتگو، ملاقات، پیام، میانجی، رشوه و وعده و وعید، تماس گرفت. تلاشهای کم نظیر هرتزل که 8 سال به طول انجامید، به او امکان داد که بر تمام رقبا و مخالفینش در کنگره ی بال و سازمان جهانی یهود، چیره شده و آنان را پشت سر گذارد.
پیروزی هرتزل فردی نبود بلکه پیروزی یک جریان و خط مشی سیاسی به حساب می آمد که جوهره ی فرمان سوم صهیونیسم را تشکیل می داد.
همچنین هرتزل در راه تحقق اهداف خود از ایده ی استعمارگران بزرگ اروپا که خود را پیام آوران تمدن و فرهنگ برای مشرق زمین می دانستند، حداکثر استفاده را برد و خود را مانند سربازی فداکار وقف خدمت به این هدف ساخت. او می خواست دولتش نقش مؤثری در متمدن کردن شرق ایفا کند و عامل پیشرفت، تمدن، آسایش و رفاه در این منطقه ی عقب افتاده و محروم باشد!
در این میان رهبران صهیونیست در تمام مراحل برای اجرای فرمان سوم با هرتزل و جانشینانش همکاری کردند که اولین مرحله آن در دوران حیات هرتزل یعنی وقتی که او برای عقد قرارداد با مقامات یکی از کشورهای خارجی به آن کشور سفر کرد، به منصه ی ظهور رسید.
هرتزل موافقت بیگانگان با طرحش را، تأییدیه می نامید که این اصطلاح در تمام یادداشتها و نوشتجاتش به چشم می خورد. تأییدیه در واقع به معنای حمایت سیاسی، مالی و نظامی از ایجاد یک رژیم یهودی در فلسطین بود که در ازای آن، رژیم مذکور به تمام خواسته ها و اهداف استعماری کشور تأیید کننده در عرصه رقابت بین المللی بر سر مناطق تحت نفوذ به ویژه مناطق عربی که در آن زمان تحت سیطره ی عثمانیان قرار داشت (که اینک خاورمیانه نامیده می شود) گردن می نهاد. در اینجا باید نکته ای بسیار مهم را یادآور شویم و آن این که هرتزل حمایت خارجیها از طرحش را نه فقط در برابر طرفهای بیگانه بلکه برای تقویت موضوع خود در قبال هم کیشان خود یعنی یهودیان می خواست. زیرا تا آغاز جنگ جهانی اول تعداد زیادی از یهودیان یا با طرح هرتزل مخالف بودند و یا توجهی به آن نمی کردند. به همین خاطر وی دریافت که جلب حمایت کشورهای بزرگی نظیر بریتانیا بطور حتم موضعش را در برابر مخالفان تقویت خواهد کرد و به آن استحکام خواهد بخشید.
هرتزل قبل از مرگ به این نتیجه رسید که بریتانیا بهترین کشور برای صدور مجوز تأسیس دولت یهودی و عقد قرارداد با اوست. پس از هرتزل نیز حییم وایزمن (1) که به مقام رهبری سازمان صهیونیسم رسید، به خواسته ی سلفش عمل کرده و به تلاش خود برای تحقق آرمان هرتزل ادامه داد. تا اینکه سرانجام پس از ده سال تلاش خستگی ناپذیر، رؤیای هرتزل در سندی تحت عنوان اعلامیه بالفور به تاریخ دوم نوامبر سال 1917 میلادی به حقیقت پیوست.
در این اعلامیه دولت انگلستان به سازمان جهانی صهیونیسم تعهد داد که از ایجاد وطن ملی یهود در فلسطین حمایت کرده و تمام توان و امکانات خود را برای تحقق این هدف بکار گیرد و با اغماض به مسئله تأسیس دولت یهود بنگرد. این در حالی بود که سرزمین فلسطین همچنان جزء مناطق تحت نفوذ امپراطوری عثمانی به شمار می رفت و انگلستان بر این منطقه سیطره نداشت. منطقه ای که یهودیان تنها 7% کل جمعیت آن را تشکیل می دادند.
همچنین دو سال قبل از این تاریخ، انگلستان به اعراب وعده داد، اگر علیه آلمان ها و ترک ها (عثمانیها) و به نفع انگلستان وارد جنگ شوند، پس از پایان جنگ، فلسطین را به عنوان بخشی از سرزمین مشرق عربی که متعهد به تشکیل آن شده بود، به رسمیت خواهد شناخت.
این امر منجر به افزایش ارزش قانونی اعلامیه بالفور در سطوح منطقه ای و بین المللی و تبدیل آن به بندی مهم در سند قیمومیت انگلستان بر فلسطین از سوی جامعه ملل (2) شد. یعنی در کمتر از پنج سال، صهیونیست ها مجوزی را که از انگلیسی ها و وزیر خارجه ی آنان گرفتند، تبدیل به سندی بین المللی کردند!
آری، همانطور که هرتزل انتظار داشت، وایزمن موقعیت خود را در جنبش صهیونیسم و نزد یهودیان جهان بوسیله این دستاورد عظیم بین المللی مستحکم نمود و به این ترتیب اعلامیه بالفور در خدمت صهیونیست ها قرار گرفت.
از آن پس انگلستان در دوران 25 ساله قیمومیت خود بر فلسطین، تمام تعهداتش را در قبال صهیونیست ها به مرحله اجرا گذارد و نه تنها به آنان اجازه داد با آزادی عمل هر بلایی را که می خواهند بر سر کشور و ملت فلسطین بیاورند بلکه آنان را در این راه تشویق نموده و حتی با از بین بردن مشکلات و موانع منطقه ای و بین المللی، راه را در برابر صهیونیست ها هموار ساخت و آنان را در کنف حمایت خود قرار داد.
بنابراین به جرأت می توان گفت اگر حمایتهای بی شائبه انگلستان نبود، صهیونیست ها هرگز موفق به تحقق فرمانهای دهگانه آباء و اجدادی شان نمی شدند. آنان صدها هزار مهاجر یهودی را در فلسطین جای دادند، شهرک ها و مناطق یهودی نشین ساختند، در طی فقط 25 سال به اندازه 5 برابر کل حکومت عثمانیها زمین غصب کردند. آنان شرکتها، مراکز و ادارات مختلف را برای ساخت جامعه یهودی و همچنین خدمت به افراد آن تأسیس نمودند و با قدرت نظامی که بهتر است آن را قوه قهریه بنامیم. جنبش خود را تقویت و موقعیتشان را استحکام بخشیدند. سازمانی نظامی - تروریستی که همچنان مهمترین نقش را برای حفظ موجودیت اسرائیل ایفا می کند.
اما پس از جنگ جهانی دوم اوضاع تا حد زیادی تغییر کرد و روابط صهیونیست ها با قدرتهای استعمارگر سنتی، دستخوش تغییر و تحولات بنیادین شد. زیرا امپراطوری های بزرگ اروپا که حدود 500 سال شاهرگ روابط بین المللی را در ید قدرت خود داشتند، متلاشی شدند. در این میان انگلستان نیز مانند سایرین نفوذ و اقتدار خود را به ویژه برای ترسیم نقشه ی دوران بعد از جنگ از دست داد. به عبارت بهتر انگلستان پس از حمله هیتلر در جریان جنگ دوم جهانی، دیگر آن انگلیس سابق نبود و اگرحمایتهای آمریکا نبود هرگز نمی توانست کمر راست کند. به همین خاطر صهیونیست ها نیز نفعی در ادامه دوستی با این کشور نمی دیدند. در اواخر دهه ی 30 ابرهای شک و تردید بر روابط انگلستان و صهیونیست ها سایه افکند و صهیونیست ها به این نتیجه رسیدند که سردمداران بریتانیا به آن خیانت می کنند زیرا انگلیس به دلیل نیاز مبرم به حمایتهای جهانی برای مقابله با دول محور (آلمان و ایتالیا) دست دوستی به طرف مسلمانان دراز کرد تا آنان را به صف خود ملحق سازد و یا حداقل از حمایتهای سیاسی، نظامی و معنوی شان برخوردار شود.
اما در عوض ایالات متحده ی آمریکا که قبل از جنگ جهانی دوم، بسیار محتاطانه و دست به عصا با مسئله اعلامیه بالفور و سند قیومیت برخورد می کرد، پس از جنگ دوم و به ویژه در دوران جنگ سرد میان بلوک شرق و غرب، از این دو سند به عنوان سلاحی موثر در برابر اتحاد جماهیر شوروی سابق، کشورهای عضو جنبش عدم تعهد و به طور کلی کشورهای جهان سوم حداکثر استفاده را برد.
به این ترتیب نگاه صهیونیست ها از لندن به سمت واشنگتن معطوف گشت. آنان در خاک ایالات متحده ی آمریکا تلاش گسترده ای را به منظور تحقق اهداف بلندمدت (یعنی ایجاد یک رژیم یهودی) و کوتاه مدت (یعنی مهاجرت صدها هزار یهودی اروپا به فلسطین)، خود آن هم با استفاده از سرمایه، اسلحه و مجوز بین المللی آغاز کردند. از آن پس تعداد زیادی از فعالان سیاسی، اقتصادی و تبلیغاتی یهود، خواه موافق، مخالف یا بی طرف در قضیه ی تأسیس دولت یهود به گروه فشاری ذی نفوذ بر دو حزب اصلی (3)، دولتها، اقشار مختلف جامعه و مراکز تصمیم گیری سرزمین یانکی ها تبدیل شدند و کار شستشوی افکار عمومی آن هم با موزیانه ترین و خباثت آمیزترین روش ها را بر عهده گرفتند تا جایی که در نظر صهیونیست ها، آمریکائیها، یاری مخلص تر و پشتوانه ای قوی تر از انگلیسی ها به شمار می آمدند.
اگر اعلامیه بالفور در سال 1917 سمبل اتحاد شیطانی میان صهیونیسم و استعمار پیر انگلیس بود، توافقنامه بالتیمور در ماه می 1942 یعنی 25 سال بعد، سمبل توافق اهریمنی دو جریان صهیونیسم بین الملل و امپریالیسم آمریکا قلمداد می شد.
در بالتیمور که هتلی است مجلل و بزرگ در شهر نیویورک، رهبران جنبش صهیونیسم از جمله تعدادی از یهودیان مشهور آمریکا، ضمن برپایی نشستی فوق العاده با صراحت اعلام کردند که باید یک دولت کاملاً مستقل یهودی در فلسطین تأسیس شود. ناگفته پیداست اگر چراغ سبز آمریکا نبود، صهیونیست ها هرگز چنین جرأتی به خود نمی دادند که در عرصه سیاست بین الملل اینگونه عرض اندام کنند.
آری، آنان دیگر خواستار تشکیل دولت یهود بودند، یعنی صهیونیست هایی که در اواخر قرن نوزدهم میلادی فقط جای پایی کوچک در فلسطین می خواستند، در سال 1942، خواستار تشکیل دولتی یهودی و کاملاً مستقل از نظر ماهیت، جمعیت و ساختار هیئت حاکمه شدند. دولتی که در آن فقط یهودیان حکومت کنند!
امروز که بیش از نیم قرن از اعلامیه بالتیمور می گذرد، تأییدیه آمریکا همچنان مهمترین و قوی ترین عامل حفظ و صیانت و بقای رژیم صهیونیستی به شمار می رود و این رابطه ی جهنمی به اشکال گوناگون ادامه دارد دیدیم که آمریکا تنها چند دقیقه پس از اعلام تولد این فرزند نامشروع، به آن مشروعیت داد و در تمام ابعاد از او حمایت کرد. در بعد مالی به وسیله وام، کمک بلاعوض و بودجه های ویژه و اضطراری آن هم از حساب دولت مسیحی ایالات متحده به ملت یهود به یاری اش شتافت.
در زمینه ی نظامی پیشرفته ترین سلاحها را در اختیارش گذارد تا همچنان قدرت برتر منطقه به ویژه در برابر اعراب باقی بماند.
در عرصه سیاست و قانون، تمام خطاها، اشتباهات، جنایات و تجاوزاتش را توجیه کرد و در محافل بین المللی، اسرائیل و اعمالش را مورد حمایت و پشتیبانی خود قرار داد.
و اما در بعد تبلیغات، تا آنجا پیش رفت که صهیونیست ها توانستند در ذهن و افکار عمومی تمام ملل جهان نفوذ کرده و آن را تحت الشعاع قرار دهند.
خلاصه آنکه قرار شد ایالات متحده آمریکا مانند پدر و مادری دلسوز و مهربان، تمام خواسته های فرزندش اسرائیل را برآورده کند. و در عوض این فرزند در زمین، دریا و هوا به یک پایگاه مهم سیاسی - نظامی برای اجرای استراتژی آمریکا بدل شود و جامعه اش را به شکل الگویی کوچک از جامعه ای یانکی درآورد. تا به این ترتیب، ابزاری برای تحمیل سیطره ی آمریکایی ها بر بخشهای وسیعی از جهان عرب و جهان سوم باشد.
بنابراین هرکس فکر کند آمریکا و اسرائیل تنها دو دوست هستند، سخت در اشتباه است چرا که رابطه این دو، خواه در حمایت و پشتیبانی و خواه در اطاعت و خدمت فراتر از دوستی است.
رابطه ای دینامیکی که ما را بر آن می دارد تا بگوییم و تأکید کنیم که اسرائیل بدون آمریکا هیچ است. و اگر حمایتهای ایالات متحده نباشد، رژیم صهیونیستی هیچ کاری نمی تواند انجام دهد.
به راستی اجداد جنبش صهیونیسم وقتی تحقق اهدافشان را منوط به حمایت ابر قدرتها ساخته و آن را جزء فرمانهای دهگانه قرار دادند، چه کار حکیمانه و عاقلانه ای کردند! زیرا در سایه این فرمان بود که صهیونیست ها به مدت یک قرن، بدون حمایت و پشتیبانی قدرتهای بزرگ حتی یک گام هم بر نداشتند و با طیب خاطر، خود را مهیای اجرای چهارمین فرمان کردند که همان توسعه طلبی بود.

پی نوشت ها :

1- حییم وایزمن در نوامبر 1874 در موتیلی روسیه به دنیا آمد. سپس برای تحصیلات متوسطه به مینسک رفت و مدتی بعد در رشته ی شیمی در دانشگاههای برلین و فرایبورک به تحصیل پرداخت. پس از کسب تابعیت انگلستان در سال 1916 مدیر آزمایشگاه نیروی دریایی انگلستان شد و نوعی ماده ی منفجره بسیار قوی را اختراع کرد. وی یکی از مؤسسین دانشگاه عبری قدس بود و در سال 1925 به ریاست هیئت امنای آن برگزیده شد. وایزمن همچنین سهم بسزایی در صدور اعلامیه بالفور و ایجاد ارتباط میان یهودیان و مقامات قیمومیت در فلسطین داشت. در سال 1919 کنگره ی جهانی صلح را نسبت به ایجاد یک وطن ملی برای یهودیان در سایه قیمومیت انگلستان مجاب ساخت. سپس در سال 1929 آژانس یهود را تأسیس کرد و خود اولین رئیس آن شد. وی پس از تشکیل اسرائیل در سال 1948 ریاست دولت موقت را بر عهده گرفت و در سال 1949 اولین رئیس رژیم غاصب اسرائیل شد و در نوامبر 1952 دست اجل گریبانش را گرفت. شخصیات اسرائیلی ص 213-214. (م)
2- قبل از تشکیل سازمان ملل متحد، جامعه ملل عهده دار مسئولیت رسیدگی به مسائل بین المللی بود. (م)
3- منظور احزاب جمهوریخواه و دموکرات است. (م)

منبع :صایغ، انیس، (1380)، ده فرمان جنبش صهیونیسم، ترجمه سعید طبیعت شناس، تهران: انتشارات المعی، چاپ سوم